-
[ بدون عنوان ]
17 مرداد 1387 16:10
caffee:4 یه عمر خایه مالیه باب و مامانت و میکنی که بیان کارای پایان خدمتتت رو جور کنن تا بتونی خیر سرت حال کنی... بری اونجاکه عشقته... با اون که دوستش داری... بابا و مامان هم دارن با تخماشون یه قل دو قل بازی میکننو میگن این کسی که دوستش داری خواب و خیال مسخره ست...اون به درد تو نمیخوره...اون در حد تو نی... چرا؟ چون...
-
[ بدون عنوان ]
5 مرداد 1387 21:01
caffee:3 تمثال حضرت مسیح رو دیدین که به صلیب کشیده شده؟ تو این فکر بودم که اگه توی قرن بیست و یکم حضرت مسیح مصلوب میشد احتمالا باید مثل سری قبل لخت به صلیب میکشیدنش... ولی خوب واسه این که ضایع نباشه یه شورت پاش میذاشتن... حالا دارم به این فکر میکنم که مارک اون شورت چی بود؟ ... calvin kelin... versache... zara... هوم...
-
caffee:2
23 تیر 1387 14:36
موندم توی یه مسئله... اینکه چرا هر وقت احساس میکنی ادم بد بختی هستی و دلت به حال بد بختی خودت میسوزه اونی که اون با لا نشسته و جز گاییدن بنده هاش هیچ کاری و هیچ فکری نداره پا میشه یه نفر بد بخت تر و بیچاره تر از خودت میندازه وسط جاده زندگیت... ( همون جاده ای که با گه اسفالتش کردن) ... ... ببین خدا میخوای چیو ثابت کنی؟...
-
caffee:1
19 تیر 1387 15:00
همیشه شروع یه جوریه... نمیدونم ولی یه جوریه... این چندمین وبلاگه...؟ اینم نمیدونم... ولی میدونم که باز یه روزم از این یکی خسته میشم... . یه شروع تازه... ادم یاد بچه خوشحالای الکی خوش میفته... یه شروع بعد از پایان... ... نه... پایان نه ... پایانها... پایانهای مسخره... ... خانومها و آقایان هیات منصفه ... سه نقطه...